بیا فکر کنیم حالا سال ۱۵۰۲ است...من و شما دیگر خودمان نیستیم...ما مردهایم و همه چیز تمام شده...حالا ما در تجسد نبیره و نتیجههایمان دنیا را زندگی میکنیم...بیا
خیال کنیم صد سال گذشته...ما و پدرها و مادران و فرزندان و معشوقمان همه مردهایم...ما آرام گرفتهایم..درد تمام شده..ترس تمام شده..بدبختی تمام شده..دیگر هیچ چیزی نمانده جز تغییر بوی خاککه با چرخش فصول عوض میشودو ما میفهمیم بهار شده یا پاییز رسیده به زمستانو عین خیالمان هم نیست..ما مردهایم و چندین نسل بعد از ما با شباهتی اعجاب آور به خودمان،همین دستها که از سرما خشکی زده،همین چشمها که انگار تازه گریه کرده یا میخواهد گریه کند،همین موهای تابدار با یکی دو تا تار سفید لا لوی باقی،همین ساییده شدن کجکی پاشنه لنگه چپ کفش،همین سندروم تخمدان پلیکیستیک، همین حساسیت به زیتون،همین علاقه به ادبیات روس،دارد جایی روی زمین زندگی میکند..شاید اصلا فارسی بلد نباشد..شاید دورگه باشد..شاید رفته توی گرمای جنوب یا شاید خزیده توی محلههای نمگرفته رشت،هم سن و سال حالای من و شما،اما از ما هیچی نمیداند...حتی نمیداند گورمان کجاست...حتی گاهی به هفت پشتش که ما باشیم فحشی هم میدهد...تا حالا توی هیچ انتخاباتی شرکت نکرده..اخبار نمیبیند...صفحه مجازیش را با عکسهای بچهها و حیوان خانگیش پر کرده..برعکس ما چندتایی بچه دارد و نگران خرج تحصیل و شکمشان نیست...دستش به دهانش میرسد..ورزش میکند..کل دنیا به یک ورش هم نیست..زیاد میخندد..چند بار عاشق شده..اما اصلا یک شرقی لعنتی غمگین نیست..چیزهایی از ما شنیده و ما به نظرش احمق یا ولمعطل میآییمو خدا را شکر میکند که آدم دوره ما نیست.از جانسختی ما متعجب است..میگوید ما چه فاکینگ لایفی داشتهایم. دلتنگی های شاه احساسات...
ما را در سایت دلتنگی های شاه احساسات دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 4gharibe64smsa بازدید : 62 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 15:05